زندان نتیجه یک نه نگفتن ساده!
به گزارش بیمه خانه، زندان ها پر از کسانی است که نتواستند به وسوسه ها و خواسته های اشتباه ˮنهˮ بگویند، تصمیمات کوچک و بی فکر، می تواند زندگی انسان ها را برای همیشه تغییر دهد.
به گزارش بیمه خانه به نقل از مهر، زن جوان روی نیمکت بازداشتگاه به انتظار گفتگو نشسته بود. ظاهرش هیچ شباهتی به سارقان حرفه ای نداشت. بیشتر از آن که شبیه سارقی باشد که از منزل نزدیکانش با نقشه قبلی سرقت کرده، شبیه زن خانه دار ساده ای بود که هر روز به نظافت خانه می رسد، ناهار درست می کند و به انتظار همسرش می نشیند و بی اطلاع از هیاهوی دنیای بیرون از خانه اش، به گل ها آب می دهد، موهایش را می بافد و داستان های دنباله دار مجلات زنانه را می خواند. حتی زخم و جای بخیه تازه روی صورتش نتوانسته بود زیبایی اش را پنهان کند. پس از ثبت مشخصاتش از او می خواهم تا از علت دستگیری اش بگوید. اشک در چشمانش حلقه می زند و می گوید: سر یک رفاقت چند ساله ی مزخرف، زندگی ام را نابود کردم. با مینا از دوران دبیرستان دوست بودم و این دوستی پس از ازدواج هم ادامه پیدا کرد. مینا خیلی زود از همسرش جدا شد و برای ادامه زندگی به شهرستان رفت. چونکه والدینش چند سالی بود که پس از ازدواج او به زادگاهشان برگشته بودند. همسرم به واسطه شغلش مجبور بود تا دو هفته در ماه مرا تنها بگذارد و به سفر برود. در این ایام مینا از شهرستان به منزل ما میامد تا من تنها نباشم. دفعه آخری که به تهران آمد پیشنهاد عجیبی داد که من اول مقاومت کردم ولی آنقدر خواهش و التماس کرد که تسلیم شدم. مینا گفت بیشتر از این نمی تواند با خانواده اش زندگی کند و می خواهد به تهران برگردد اما پول و سرمایه ای برای خرید خانه ندارد. گفت اگر بتوانیم نقشه یک سرقت کوچک را از یکی از اقوامت که وضعیت مالی خوبی دارد بکشیم و عملی نماییم همه مشکلات حل می شود. هم من مستقل می شوم و هم تو در این خانه شریک هستی و می توانی اگر مشکلی پیدا کردی همسرت را ترک کنی با هم زندگی نماییم. تصمیم عجیبی بود خیلی مقاومت کردم و در نهایت تسلیم چرب زبانی و التماس هایش شدم. قرار شد من به دیدن خاله ام بروم و پس از ورود در آپارتمان را باز بگذارم تا همدست مینا وارد شود و ما را تهدید کند و پس از گرفتن طلاها و گوشی هایمان آنجا را ترک کند. همه چیز داشت خوب پیش می رفت که همدست مینا که پسری جوان بود و من تاکنون او را ندیده بودم خاله ام را مورد ضرب و شتم قرار داد من هم عصبانی شدم و به سمتش حمله کردم و نتیجه اش هم شد همین زخم چاقویی که روی صورتم می بینید. با وجود این که کسی به همدستی من با سارقین پی نبرد ولی عذاب وجدان اجازه نداد به پنهان کاری ام ادامه دهم. فردای آن روز به کلانتری رفتم و خودم را تحویل دادم و تمام ماجرا را تعریف کردم. از همانجا به مینا زنگ زدم و خواستم تا اموال سرقتی را برگرداند. وقتی دید پلیس از نقشه ما آگاه شده اموال را با پیک فرستاد و ناپدید شد. حالا من ماندم و شرمندگی سرقت از خاله ام. مانده بودم با خشم و عصبانیت خانواده ام چه کنم که، اتفاقی دیگر مرا در این چند روزه نابود کرد. آن هم درخواست طلاق همسرم بود. پیغام داد با این آبروریزی نمی تواند با من زندگی کند و در نخستین فرصت از من جدا می شود. به خاطر یک رفاقت احمقانه، به خاطر ناتوانی در نه گفتن به دوستم همه چیزم را از دست دادم. دوستی که تا منافعش را در خطر دید فرار کرد و مرا با تبعات این تصمیم اشتباه تنها گذاشت. از آن جایی که معمولا احساسات انسان بر روابط اجتماعی او غلبه پیدا می کند افراد در اغلب مواقع نمی توانند به درخواست دیگران پاسخ منفی بدهند و این مورد می تواند مشکلات بسیاری را برای آنها پیش بیاورد. برای داشتن قدرت نه گفتن این را بپذیرید که نمی توانید همه را در زندگی راضی و خوشحال نگه دارید. شما نمی توانید طوری رفتار کنید که تمامی افراد از شما راضی باشند و همیشه این نکته را در گوشه ذهن خود داشته باشید که نه گفتن حق طبیعی شماست پس با این تفکر که امکان دارد با گفتن این حرف شخص مقابل از من دلخور شود خودتان را عذاب ندهید. همیشه وقتی با درخواستی مواجه می شوید پیش از این که پاسخ بدهید به این فکر کنید که اگر جواب مثبت دهید چه پیامدهایی دارد؟ چه اتفاقی می افتد؟ اگر موافقت کنید چه چیزهایی را از دست خواهید داد. آیا حتما باید این درخواست را قبول کنید؟ زندان ها پر از اشخاصی است که قدرت نه گفتن به دوستان و اطرافیان خویش را نداشته و تسلیم خواسته های اشتباه آنها شده اند. یک مرتبه تجربه سیگار، یک مرتبه تجربه مواد مخدر، یک مرتبه رفتن به یک میهمانی نامناسب، یک مرتبه تجربه رابطه ای اشتباه، یک بارهایی که به اصرار دوستان و همسالان و اطرافیان خود به آن تن داده اند و یک عمر تاوانش را پس داده اند!
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب